نقد استاد مصطفی ملکیان

این وبلاگ روزنامه ای است برای گفتگوی انتقادی پیرامون اندیشه استاد مصطفی ملکیان

نقد استاد مصطفی ملکیان

این وبلاگ روزنامه ای است برای گفتگوی انتقادی پیرامون اندیشه استاد مصطفی ملکیان

استاد مصطفی ملکیان بسیار دقیق است. نقد او راهی برای تمرین منطق و اندیشه است.
خوشحال می شوم که نظر خود را در مورد مطالب کوتاهی که نقل می کنم بیان کنید.

۲۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

استاد بارها فلسفه قدیم را مسخره می کند که وقتی می پرسیم چرا درخت رشد می کند پاسخ می دهند چون قوه نامیه دارد. در حالی که قوه نامیه داشتن همان عربی رشد کردن است و در این پاسخ سوال من عربی شده است و به عنوان پاسخ مطرح شده است.


پی نوشت: 

1-استاد هیچ کجا آدرس نمی دهند که کدام فیلسوف رشد درخت را ناشی از قوه نامیه دانسته است. فیلسوفان معمولا برای اینکه تفاوت نبات و جماد را بیان کنند به عربی می نویسند درخت قوه نامیه دارد و معنای این سخن این است که درخت بر خلاف سنگ رشد می کند. اما اینکه چرا درخت رشد می کند اصلا سوالی فلسفی نیست و سوالی مربوط به گیاه شناسی است.


2- خود استاد هم گاهی در بحثهای خود فقط عبارتها را پیچیده می کند. مثلا استاد در بحث از تعادل عاطفی (جلسه اول زندگی فیلسوفانه) تنها مطلبی که بیان می کنند این است که به هر چیزی نباید دلبستگی داشت اما بدون دلبستگی هم نمی توان زندگی کرد و به یک تعادلی نیاز است. اما هیچ معیاری برای تعادل بیان نمی کنند و فقط با عبارتهای مختلف همین مطلب ساده را تکرار می کنند.  




استاد زندگی فیلسوفانه را در مقابل زندگی  مومنانه قرار می دهد. دلیلش این است که :

1- در زندگی فیلسوفانه تابع عقل هستیم و نه تابع یک انسان دیگر.

2- در زندگی فیلسوفانه برابرگرایی حاکم است و انسان دیگری را برتر از خودمان نمی دانیم.

(جلسه اول زندگی فیلسوفانه)


سوال:

  چه اشکالی دارد زندگی مومنانه با عقل خود فرد انتخاب شود؟ 

مثلا با عقل میتوان اثبات کرد که عقل  همه پرسشها را پاسخ نمی دهد. در ضمن همین عقل با استدلال نشان می دهد که خدایی هست که به دلیل آنکه خیرخواه انسان است او را هدایت می کند. در این صورت زندگی مومنانه نمونه ای از زندگی فیلسوفانه است و نه در مقابل آن. 


2- رجوع به پیامبر معنایش رجوع به عقل پیامبر نیست تا ادعا شود که عقل همه انسانها برابر است.

رجوع به پیامبر رجوع به انسان امانتداری است که پیام خدا را به انسان منتقل می کند. خود پیامبر برابر گرایی را قبول دارد زمانی که می گوید من هم انسانی مانند شما هستم که به من وحی شده است. ان انا الا بشر مثلکم یوحی الی 


3- البته برابرگرایی اگر به این معنا باشد که عقل همه انسانها برابر است ادعای بی دلیل است و راهی برای اثبات آن نیست. مثلا عقل استاد ملکیان آیا قوی تر از عقل انسانهای عادی نیست؟



  


استاد در درسهای اخلاق کاربردی و درس تدین تعقلی سه نمونه از روحیات خودش را بیان می کند که جالب است:

1- در کودکی وقتی از من می پرسیدند ساعت چند است وسواس داشتم و فکر می کردم تا من جواب را بدهم چند ثانیه از آن ساعتی که قرار است آن را اعلام کنم گذشته است.
برای همین می گفتم: تقریبا سه و نیم.
بعدا فکر کردم سه که دقیق است و فقط نیم تقریبی است. پس می گفتم: سه و تقریبا نیم.
یک بار عمویم به من گفت این طور ساعت اعلام کردن برای ناسا خوب است. چون فقط برنامه پرتاپ موشک نیاز به این دقت است.

2- من دانشجو که بودم زیاد حرف نمی زدم و سکوتهای طولانی داشتم و در آن زمان حقایقی را می دیدم که قابل بیان نیست. اما از زمانی که استاد شدم و سخنرانی می کنم دیگر نمی توانم آن حقایق را ببینم.

3-سومی را یادم رفت. اما جالب بود.
استاد معتقد است هر تلاشی برای ایجاد جامعه آرمانی ناموفق بوده است . از آن زمان که انسان از بهشت اخراج شده است، تلاشها برای ایجاد بهشت در زمین به جهنم ختم شده است.

از نظر ایشان هیچ دینی نگفته جامعه ای آرمانی روی زمین ایجاد کنید. فقط گفته شده برای ایجاد چنین جامعه ای تلاش کنید. 

سوال:
1- آیا بهشت قوم یهود زمینی نیست؟ همان سرزمین موعود که توصیف آن در تورات با توصیف بهشت در قرآن قابل مقایسه است.
ضمن آنکه از نظر ادیان ابراهیمی حکومت حضرت سلیمان و داوود نمونه هایی از جامعه آرمانی در روی زمین به حساب می آیند. 

2- اندیشه ظهور منجی آیا نمونه ای از تحقق جامعه آرمانی بر روی زمین نیست که همه ادیان ابراهیمی وعده آن را داده اند؟

3-  امر تلاش برای تحقق جامعه آرمانی  با امر به ایجاد جامعه آرمانی چه تفاوتی دارد؟ 


 

استاد معتقد است انقلاب یعنی تغییر ناگهانی رژیم با استفاده از خشونت.

از نظر ایشان مشکل اصلی ایران رژیم سیاسی نبود. بنابراین با تغییر رژیم مشکلات حل نمی شود و نخست فرهنگ مردم باید تغییر کند.



اما ایشان دلیل دومی هم برای مخالفت با انقلاب دارد. 

از نظر ایشان تلاش برای یک دست کردن مردم خطاست. چون آدمها با هم تفاوت دارند و نمی توان آنها را شبیه یکدیگر کرد. 

اصلا وقتی خدا نخواسته است که انسانها مثل هم باشند، چرا نظام چنین تلاشی دارد.  تلاشهای مشابه در سایر نظامهای ایدئولوژیک فاجعه ایجاد کرده است. 


پاسخ:

منظور از یک دست کردن مردم چیست؟ قطعا استاد با تلاش برای توسعة بهداشت و نظافت و آموزش مخالف نیستند. آیا اگر انسانها همگی باسواد شوند و با فرهنگ شوند، انسانها در بسیاری از رفتارها و باورها شبیه یکدیگر نمی شوند. 


بنابراین تناقض استاد این است که  تغییر فرهنگ مردم را لازم می داند اما با تلاش نظام برای تغییر فرهنگ مخالف است و آن را تلاش برای حذف تفاوتها می نامد.


در حالی که تلاش برای شبیه کردن انسانها به یکدیگر و حذف اختلافها در جامعه مصداقهای زیادی دارد. برخی از این تلاشها خوب است و برخی بد است. 

مثلا تلاش برای سیر کردن گرسنه ها خوب است و کسی نمی توان بگوید شما نمی توانید عدالت ایجاد کنید پس عدالت را فراموش کنید.


عجیب است که استاد می گوید خدا نخواسته انسانها مثل هم باشند. در حالی که در باورها و اخلاق خداوند همه انسانها را به حقیقت و خوبی دعوت می کند و از این نظر انسانها باید مثل هم باشند. 


 

نظر استاد این است که ایمان مقابل یقین است.

ایشان ادعا دارند حتی قرآن نیز ایمان را با تردید و شک و ظن همراه می کند. 

مثلا آنجا که قرآن می گوید عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا (عسی یعنی شاید)


یا یظنون انهم ملاقوا ربهم ( ظن در برابر یقین است پس از نظر قرآن مومنین یقینی به ملاقات خدا ندارند و گمان می کنند ...) 


خیلی عجیب است. اما:

در اینجا استاد قرآن را اشتباه تفسیر می کنند.

اینکه شاید به مقامی محمود برسی منظور این است که حتی اگر اهل نماز شب هستی باز به خودت مطمئن نباش و همیشه نسبت به ایمان خود مثل بید لرزان باشد.

اینکه من نسبت به ملاقات حضرت حق مطمئن نباشم منظور این نیست که در وجود خدا شک است.

منظور تردید در قابلیت خودم است.

و گر نه قرآن با صراحت می گوید:

تردید در وجود خدا را نفی می کند: 

ا فی الله شک فاطر السموات و الارض


پی نوشت:

جالب است که استاد در زندگی فیلسوفانه درس دوم توضیح می دهند که فیلسوف می داند که هیچ یقینی در جهان وجود ندارد.

خوب در این صورت چرا به مومنان که می رسیم از آنها درخواست می کنیم که دلیلی یقینی و غیر قابل تردید ارائه کنند؟

این استاندارد دوگانه نیست که از مومن یقین بخواهیم و از فیلسوف نخواهیم؟

استاد تعمد دارد بحثهای خود را طوری تنظیم  کند که همیشه دین به نفع آنچه او باور دارد تضعیف  شود.


یک مثال (از سخنرانی «تدین تعقلی» نوار اول):


از نظر استاد دینداری باید عاقلانه باشد. دینداری عاقلانه 12 خصوصیت دارد. 

اول اینکه جامع است. یعنی به تمام لحظات زندگی معنا می دهد. 


تا اینجای کار مشکلی وجود ندارد. 

اما ویژگی دوم جالب  است:


2- دینداری زمانی عقلانی است که فرد دیندار خود را جامع حقیقت نمی داند و طالب حقیقت می داند.

یعنی خود را سوار کشتی نمی داند که بگوید من هر کار بکنم به مقصد می رسم. 

خود را شناگری می داند که در حال تلاش است تا به مقصد برسد. 

در این صورت دیگر هیچ فردی دین خود را برتر نمی داند. اصلا دین برتری وجود ندارد. 

امت مرحومه از نظر استاد مثل قوم برگزیده تعبیری نادرست است و نجات فقط با تلاش اختیاری به دست می اید. 

هدف دین آرامش و امید و شادی است و در هر دینی می توان با تلاش به این امور رسید.


پاسخ:

1-پیش فرض استاد این است که انسان در این دنیا تنهاست و باید تلاش کند زندگی خود را با آرامش و امید به پایان برساند. 


اما عقل و دین به ما می گوید انسان تنها نیست. 

کشتی نجات یعنی انسان تنها با کمک خداوند و اولیای الهی می تواند به سعادت و نجات برسد. ما با عقل خود باورهای درست را پیدا می کنیم. اما چون امکان خطا داریم مدام به خداوند توکل می کنیم و از او یاری می جوییم. 

چون عقل بی مدد خداوند و اولیای الهی توان رسیدن به تمام حقیقت را ندارد. 


بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند

پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد





2-معنای کشتی نجات و امت مرحومه این نیست که تلاش نکنیم. 

معنایش این است که اولیای دین در رسیدن به باور درست و در معرفی عمل صالح به انسان کمک می کنند و او را در یافتن حقیقت یاری می کنند. سوار کشتی نجات شدن معنایش این نیست که دیگر نیازی به تلاش نیست. سوار کشتی شدن خیلی شرایط دارد و باید قوانین الهی را مراعات کرد. و گرنه همیشه خطر اخراج وجود دارد. مسافر دنیا همیشه باید اعتماد و امید به صاحب کشتی را حفظ کند. در غیر این صورت ممکن است خودش از کشتی خارج شود و خود را گرفتار امواج دریا کند.


امت مرحومه امتی است که از شر تثلیث مسیحی رها شده اند و به توحید رسیده است. دین برتر یعنی دینی که باورهای عقلانی تر و اصول اخلاقی مطابق با فطرت بشر دارد. اما رحمت معنایش این نیست که بدون تلاش می توان به حقیقت رسید. 

اولین تلاش این است که وقتی حقیقت را یافتی تسلیم حقیقت شوی. دوم اینکه به اصول اخلاقی عمل کنی و به دستورات دینی. همه اینها تلاش می خواهد.


3-اگر دین برتری وجود ندارد پس چرا استاد تاکید دارند دینداری  باید عاقلانه باشد. همینکه «قوم برگزیده» بی معناست ، معنایش این است که هر دینی که چنین ادعایی داشته باشد غیر عاقلانه است. دینی که می گوید برتری به نژاد نیست و به تقوی است بر دینی که سعادت را خاص به قومیت و نژاد خاصی می کند برتری دارد. 


4- اینکه یک دین برتر است و تمام اسباب سعادت را دارد معنایش این نیست که یک مسلمان تمام حقیقت را در چنگ دارد. دین کامل همان مقصدی است که با تلاش خود باید به آن برسیم. اما کشتی نجات معنایش این است که این تلاش بدون توسل و توکل انسان و بدون عنایت خداوند و اولیای الهی نتیجه ای ندارد. 


5- در دین وحیانی هدایت کار خداست. حتی پیامبر هم از جانب خودش چیزی نمی گوید و آنچه می گوید وحی الهی است. 

اما در دینداری عقلانی که جناب استاد آن را مطرح می کنند، چه کسی قرار است انسانها را هدایت کند؟ 

استاد ملکیان ما را دعوت به دینی می کند که هیچ کس به او وحی نکرده است.

آیا خودش نقش هدایت را که  کاری خدایی است برعهده دارد؟


جواب استاد این است که من آنچه به عقلم می رسد می گویم و دیگران اگر مطابق عقلشان بود می پذیرند.

اما عقل استاد و شاگرد نیازمند اعتبارسنجی هستند. 

دکارت می گوید شاید شیطان فریبکاری وجود داشته باشد که تمام باورهای من را تنظیم می کند و آن را عقلانی جلوه می دهد. 

بدون اثبات خدایی که خیرخواه و هدایتگر بشر است این فرض دکارت را چگونه می توان رد کرد؟


سخن آخر: اگر  خدایی وجود دارد که خیرخواه و هدایتگر بشر است چرا نباید از او برای رسیدن به حقیقت کمک گرفت؟ اگر  خدایی هدایتگر وجود دارد  برای نجات بشر برنامه ای دارد و باید بین ادیان موجود آن را یافت.

اگر چنین خدایی وجود ندارد چرا از دینداری سخن می گوییم؟ آیا این سخن فریب مخاطب نیست. مخاطبی که به خدا و دین باور دارد و ما دین را طوری تعریف می کنیم که او از خدا و آخرت جدا می شود و هنوز گمان می کند دین دارد. 


و سخن آخر:

در منطق استاد هیچ دینی برتر از دینی دیگر نیست. اما دینداری که مطابق اصول فکری ایشان باورهای خود را تنظیم نکند واجد دینداری عقلانی نیست.

یعنی هیچ دینداری برتر از سایر دینداران نیست مگر دیندارانی که مطابق دین استاد رفتار کنند!




 



به این دو مطلب توجه کنید:


1-استاد در درس ششم از اخلاق کاربردی معنای صداقت را گسترش می دهند. از نظر ایشان فقط هماهنگی باور و گفتار صداقت نیست. صداقت هماهنگی همه ساحتهای درونی و بیرونی انسان است اعم از گفتار و رفتار و عواطف و باورها و خواسته ها.


2-اما ایشان در پایان درس هفتم می گویند مبارزه با ظلم منافاتی با شفقت ندارد. چون انسان می تواند ظالمی را از بین ببرد اما او را دوست داشته باشد. مبارزه با ظلم اشکالی ندارد. اما تنفر از ظالم در هنگام مبارزه با ظلم اشتباه است. 


آیا این دو سخن متناقض نیست؟ قرار است رفتار و عواطف انسان هماهنگ باشند. چطور می شود انسان با ظلم مبارزه کند و از ظالم متنفر نباشد. اصلا چگونه می توان  ظلم و ظالم را از یکدیگر جدا کرد؟


پی نوشت:

قبل از اینکه آثار استاد را با دقت بخوانم فکر می کردم با انسانی دقیق و بدون تناقض روبرو هستم.

اما الان بسیار ناامید شده ام. 

کاش استاد فقط دیگران را نقد می کرد و از خودش حرفی نمی زد. ذهن او در نقد کردن بی نظیر است. اما نمی دانم چرا  مکاتب مادی و غربی را کمتر نقد می کند و فقط  مطالب درست آنها را نقل می کند.

استاد از یک چیزی در کشور ما عصبانی است. این عصبانیت در چهره او موج می زند. اما کاش عصبانیت استاد در باورهای او تاثیری نداشت و او با ذهنی آرام سخن می گفت.


آدم واقعا ناراحت می شود استاد به این بزرگی اول سخنرانی خود در مورد عاشورا بگوید یک مطلبی را قبلا گفتم عده ای بدشان آمد. دوباره همان مطلب را می گویم تا دوباره آن عده بدشان بیاید!


استاد نظر افلاطون را می پذیرند که خدا حقیقت (حق) است و خیر و زیبا. پس فقط سه دسته از انسانها آیت الله هستند.
1- کسانی که  از حقیقت خبر می دهند و نه از خرافات.
2- کسانی که به خوبی ها دعوت می کنند.
3- کسانی که جهان را زیباتر می کنند. (هنرمندان)

نقد:
1-استاد فراموش کرده اند که خدا حقیقت مطلق و خیر مطلق و زیبایی مطلق است. پس کسانی که از حق مطلق و بی نهایت دفاع می کنند آیت الله هستند نه کسانی که  به حقیقت محدود دنیا و زیبایی محدود دنیا دعوت می کنند.

استاد بدون اینکه نام ببرند طوری صحبت می کنند که شنونده باور به آخرت و جاودانگی را خرافات و جهل و اسطوره تلقی کند.

2- استاد در اخلاق کاربردی خود خیلی راحت می گوید من که نمی فهمم اینکه خدا زیباست معنایش چیست. اما در این کلیپ خیلی محکم می گویند خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد. این تناقض را باید حل کرد.

3-شیطان هم دنیا را تزیین می کند و انسان را به حقیقت محدود و مشکوک دنیا مشغول می کند تا انسان از حقیقت نامتناهی آخرت غفلت کند.

در این دنیا هم  کسی که به لذت از دنیا و غفلت از آخرت دعوت کند، نمی تواند خود را آیت الله بداند. 
یادتان هست استاد در درس اخلاق کاربردی خیلی محکم می گفت اینکه از کجا آمده ام و به کجا می روم ربطی به من ندارد؟

 

ما فکر می کنیم برای لذت بردن نخست باید مالک بخشی از دنیا شویم. 

اما

در قرآن هیچ کجا از مالکیت سخن نگفته است. فقط متاع دنیا مطرح است. منظور این است که بهره خود از دنیا را ببرید. برای لذت بردن از چیزی لازم نیست شما مالک آنها باشید. یک باغبان از فضای سبز یک کاخ لذتی می برد که صاحب آن کاخ نمی برد. 


قرآن  می گوید: «تمتعوا» یا «لا تنس نصیبک من الدنیا». 


یعنی بهره ببرید. بهره وری مشروط به مالکیت نیست. خیلی وقتها بر عکس است. یعنی مالکیت مانع بهره وری است. 

(جلسه 7 اخلاق کاربردی)